تاریخ : ۵ آذر ۱۳۹۱

اولین سالی  بود که عزیزم فوت کرده بود و اولین عاشورایی بود که من سنگسر و بر مزار او  بودم.

صبح به مزار عزیز در طالب باد رفتیم ، دسته ای به سمت مزار می آمد. یک دسته مرتب که عرض خیابان کنار مزارطالب آباد را با یک زنجیره انسانی مزین کرد .اینجا یعنی مزار طالب آباد خانه ما در سنگسر است بیش از هر جای دیگر سنگسر آن را می شناسم و با آن مانوسم . با کوه هایش با میدانش با درختهایش با چادری که در ایام نوروز کنارش برپا می شود،با سازه های طاقی شکلی که در مزار برپا شده اند، با ماشین هایی که از خیابان عبور می کنند و …مانوسم ، سلام علیک دارم و گفت و گو می کنم.اما هیچ گاه این ساقه سبز را ندیده بودم که به سمت خانه من و بزرگترهایم رشد کند و آن را در آغوش بگیرد.

عزیزم را به چه نیک مردمانی سپرده بودم.مردمانی که مردگان از زندگی شان حذف و فراموش نمی شدند.مردمانی که خودخواه نبودند که زندگی را تنها در محدوده نفس های خود تعریف کنند بلکه زندگی آنها در بستر نسل ها گسترده بود و خود را بخشی از پازل  وجود، طبیعت و نسل ها و انسانها می دانستند و نه یک موجود مستقل در خود فرومانده. این را بر اساس صمیمتی که همیشه در مردمان این سرزمین حس کرده ام، می گویم.

یک خانواده ای در مزار چادر زده بودند و به نحو بسیار شکیل و منظمی از مردم پذیرایی می کردند و من از زیبایی کارشان و نظمشان آموختم و لذت بردم. کامیونی نیز کنار مزار پارک کرده بود و آش پخش می کرد، آش «دونه».  یادم نمی آید چرا ما آش نگرفتیم شاید نخواستیم شلوغ کنیم اما از همان مشاهده این موجود زیبا که یادآور مزه ها و خاطره های قشنگ مربوط به دروان کودکی و مادربزرگ باصفا و زنده دلم بود لذت بردیم. و همین کفایت می کرد.

ظهر دوباره به مزار برگشتیم .« مفه» جایی در میان قبرها بود و حتی یک نفر هم در اطرافش نبود. من کنار مزار عزیز بودم و چندین دختر نازنین طالب آبادی کنارم جمع شده بودند و طرح گفت و گو با مرا ریخته بودند. در فضایی که آنها با حضور پر از کنجکاوی و ذوق  و شور سبک و عظیم کودکانه اشان فراهم آورده بودند شناور شده بودم و ذوق می کردم. فضایی که با شوری که در سخنشان بود و نگاه های گیرایی که مثل آفتاب زوایای تاریک درونم را روشن می کرد،شکل داده بودند.زویایی مربوط به دنیای کودکانه خودم که خاک روی بخش هایی از آن را گرفته بود و از دسترسی ام خارج کرده بود.این نوگلان قشنگ ترین خاطره من از محرمی بودند که در سنگسر بودم. آنهانوحه و شعر می خواندند و من صدایشان را ضبط می کردم و برایشان پخش می کردم.با آنها در مورد معلم هایی که قبولشان داشتند مصاحبه می گرفتم و برایشان پخش می کردم و به سوالهایشان در مورد مرگ جواب می دادم و اینکه  من از مرگ عزیزم غمگین نیستم و مرگ آن اتفاق  وحشتناکی نیست که بعضی از بزرگترهای ما برایمان به تصویر کشیده اند.

یکی شان سراغ مفه را گرفت و دیگری به او نشان داد و گفت که تمام حاجاتش را به مفه گفته است و آن دیگری سراغ مفه رفت و شروع به دست کشیدن و بوسیدنش کرد و بعد دوباره به جمع ما پیوست.

بعضی از بچه ها نوحه خواندند و یکی شان آنقدر قشنگ و سوزناک میخواند که تاثیر عشقی که در صدایش بود روی قلبم هرگز پاک نمی شود.این کودکان عظمت دنیای کودکی ام را دوباره فرا رویم داشتند  و موج عشق های خالص که در دلهای آینه سان و  باورهای بزرگی که در ذهن های قدرتمندشان بود به سویم می آمد ، مرا دربرمی گرفت و می شست. بعضی که می دیدند نوحه ای اگر بخوانند تکراری می شود می گفتند که شعر دیگری می خوانند و آن زمانی بود که این شعر طنز در مورد سنگسر رایج شده بود که در بخشی از آن گفته می شد: « طالب آبادیون فکر اقتصادیه /تموم طالب آباد چوندرکاریه » این  آهنگ ر ا می خواندند و خیلی دوستش داشتند. بعضی ها هم چند نفری سرودی را که در مدرسه اجرا کرده بودند،…

نماز ظهر عاشورا در قسمت بالایی مزار برپا شد و دوستان کوچکم  ما را به ناهار امام حسین در مسجد طالب آباد دعوت کردند و پذیرایی دوباره اینجا نیز خیلی تمیز و با سلیقه و مرتب انجام شد و ناهار  یک چلو گوشت خوشمزه بود.

صمیمت و با سلیقه بودن دو خصلتی بوده که همیشه در سنگسر برای من جلوه کرده است. آنجا هم محفل ما ادامه یافت . جالب این بود که اسم فامیل هر 8 نفرشان ذوالفقاری بود. شماره ازم گرفتند که بهم زنگ بزنند اما نزدند.صدایشان را هر گاه که باورم به زندگی  کمرنگ می شد و علفهای هرز کسالت و لختی در حالم رشد می کرد گوش می کردم و شارژ می شدم. الان باید 1و 2 دبیرستان باشند.اگر گذارشان به این مطلب افتاد چشمانشان را می بوسم و می گویم پس چرا بهم زنگ نزدید؟

برچسب‌ها:


19 پاسخ به “یک عاشورا با بچه های طالب آباد”

  1. معصومه غنیان گفت:

    از محبت تمام دوستان سپاسگزارم همچنین دوستی که نظرشون به این متن جلب نشده بود امیدوارم که بتونم با مقاله ها و گزارش هایی متنوع در سبکهای گوناگون رضایت دوستان بیشتری را جلب کنم.درود

  2. سنگسری گفت:

    سلام
    مطالبتان اصلا خوب نبود

  3. محمددهباشي گفت:

    افرین برتو

  4. پارسا گفت:

    سلام
    بسیار زیبا
    سعی میکنم هر سه ماه یه سری به سنگسر بزنم اما چون از شهرم سنگسر دورم با دیدن عکس‌های سنگسر و مطالبی با این ظرافت لذت میبرم.
    منتظر مطالب زیباتون هستیم.

  5. جواديان گفت:

    سلام
    بعدمدت ها یه سری به سنگسرنیوز زدم ومطالب شما چه دلنشین بودیعدفوت دایی دیگه کلاً بادنیای مجازی رفت وآمدی نداشتم
    سربلندیه شما و خانوادتون آرزوی ماست
    دوستدارت
    جوادیان!

  6. معصومه غنیان گفت:

    دوستان عزیز از لطفتون سپاسگزارم.آقای ابراهیم سوال شما سوال من هم شد،از بزرگترها بپرسیم سریع جواب می گیریم.

  7. سید حسن گفت:

    مطالب جدیدی بود برام
    سیتو سنالی که تو سنگسر زنگی کردم اصلا این مطالب رو نمیدونستم
    ممنونم
    اکه عمری باقی بود حتما سال اینده میام طالب اباد

  8. علي گفت:

    باریکلا و آفرین برشما
    فکرکردم برای امساله….

  9. هادی سنگسری گفت:

    ته دست درد نکره

  10. نفس گفت:

    عالی بووووووود

  11. ابراهيم گفت:

    سلام .عید فطرتان مبارک . من جدیدا با این سایت آشنا شدم . مطلبتان خوب بود ولی یک سوال دارم که چرا بعضی از خانواده های سنگسری اموات خود را در مزار طالب آباد دفن میکنند؟آیا دلیل خاصی دارد؟اگر کسی اطلاعاتی در اینخصوص دارد اعلام نماید. راستی کاش عکس دختربچه های طالب آبادی را میاوردی. ممنون

  12. معصومه غنیان گفت:

    سپاااااااااااااسگزارم مهربانان

  13. عبدیان گفت:

    با درود
    با تشکر از شما و قلم روانتان که اینگونه زیبا و ساده و بی پیرایه از سنگسر وسنگسری نوشتید.
    سبز ومانا باشید در پناه صاحب این روز

  14. حاج علی گفت:

    باسلام واحوال پرسی مطلب خوب وقشنگی بود ما به سنگسری بودن خود افتخار میگنیم

  15. دوست گفت:

    خدا به شما سلامتی بدهد

  16. معصومه غنیان گفت:

    ممنونم محبوبه جان،لطف داری عزیزم.

  17. محبوبه گفت:

    باسلام خوشحالم در دغدغه های جامعه امروز و در عصر جامعه به سمت مدرنیته و فاصله گرفتن از سنت های گذشته هنوز هستند کسانی که یاداوری می کنند فرهنگ و سنت های دیروزمان را تا یاذمان باشد که از مردمان همان نسلیم با سپاس و از نظر من متن بسیار خوب و زیبایی بود

  18. معصومه غنیان گفت:

    ممنونم سپاس
    بالاخره یک کامنت در یافت کردم بعد ماه ها
    واقعیتش وقتی کامنت دریافت نکنم فکر می کنم مطلبم خونده نشده یا جالب نبوده و در واقع گویا هیچ بازخوردی دریافت نکردم از سلیقه مخاطبم.خوب شاید فکر من همون واقعیت امر هم باشه و واقعا جالب نبوده مطلب.

  19. سنگسری کاتا گفت:

    با تشکر از خانم غنیان با این مطلب خوبتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تبلیغات