تاریخ : ۳ آذر ۱۳۹۱

نمیدونم از کجا و چطوری یاد محرمهای قدیم افتادم… مراسم در سنگسر بر خلاف تعطیلی رسمی عاشورا تاسوعا، دو روز زودتر شروع میشد. دغدغه همیشگی ما که میخواستیم بریم زنجیر زنی، فرار از مدرسه بود. دبستان شاهپسند یک راه خروج بیشتر نداشت که اونهم درب وروودیش بود که توسط فراش تنومند دبستان حفاظت میشد.
چند تا معلم سنگسری داشتیم که اونها هم بی میل به فرار ما نبودند.
کلاس اول بودیم که یکی از معلمها به چند تا از بچه ها گفته بود آقای رفیعی(مدیر سمنانی دبستان)اجازه نمیده ،شما اونقدر یا حسین ،یا حسین کنید تا یکی به دادتون برسه.
با چراغ سبز ایشون که اگه اشتباه نکنم آقای حُر بودند تمام مدرسه به فریاد در آمد:
یا حسسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییییییین
یا حسسسسسسسسسسسسسسسسیییییییییییییییییییییییییییین
و آنقدر فریاد زدیم که گلومون خشک شده بود. با فریاد یکی از بچه ها همه ساکت شدند:
سیستونی غلومحسین بمه(خدا رحمتشون کنه). غلامحسین از حسینیان بودند و از حسینیه اعظم که فاصله زیادی تا دبستان شاهپسند داشت صدای ما را شنیده بود و به استمداد آمده بود.
بخاطر دارم یکی از درب دفتر بیرون آمد و خطاب به ما گفت:مدیر اجازه نداد ادامه بدید.
ما هم که حسابی شاکی شده بودیم اینبار جلوی درب دفتر وبا صدایی بلندتر فریاد زدیم: ییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاااااااااااااااااااا حححححححححححححححسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییییینننننننننن
هنوز غلامحسین به درب ورودی مدرسه نرسیده بود که مدیر مدرسه با اون ابروهای پر پشت و قیافه جدیش به فراش اشاره کرد که درب را باز و مانع خروج ما نشود
غلامحسین در پیش رو و ما پشت سر یا حسین کنان بسمت میدون(حسینیه اعظم) روانه شدیم.
واین برای تمام مدارس سنگسر و همه ساله باب شد……..کودکی یادش بخیر

برچسب‌ها:


10 پاسخ به “کودکی یادش به خیر (محرم قدیم)”

  1. shakiba گفت:

    خوش به حالتون حداقل اینجوری مدرسه رو میپیچوندید :-)

  2. فرانس فاعلی گفت:

    یاددوران نوجوانی بخیر ، بقول بختیار عزیز آن موقعی که بچه بودیم غلامحسین مستخدمین خدا بیامرز معروف به سیستونی میامد به مدارس وبا مدیران وقت در خصوص تعطیلی مدارس در ایام سوگواری سید اشهداصبحت میکرد اما متاسفانه مدیران موافقت نمیکردند . خدا بیامرز به بچه ها میگفت من از مدرسه میرم بیرون شما با صدای بلند بگین یا
    حسسسسسسسسسسسسسسسسین از مدرسه بیائید بیرون ما هم همین عمل را انجام میدادیم . چه دورانی بود واقعا یادش بخیر انگار دیروز بود چه زود گذشت ………..

  3. عباس تعقلی گفت:

    بسیار بسیار زیبا بود فرار از مدرسه به نام حسین یا فرار به خاطر 4 ابان فرار به خاطر 6 بهمن اخرش هم فرار به خاطرتظاهرات واعتصاب این هم عاقبت فرار از مدرسه

    • بختیار ذوالفقارخانی گفت:

      عباس عزیز دروود
      تاجایی که من بیاد دارم حد اقل در مورد محرم هیچکدام از بچه ها به خونه نمیرفتن ،یه زنجیر ور میداشتن و بدو بدو بسمت هیئتها.اما در بقیه موارد حق باشماست

  4. انگیزه هاشمیانی گفت:

    برای کشتن یک پرنده نیازی به شکستن گردنش نیست. پرهایش را که بشکنی خاطرات پرواز روزی هزار بار اورا خواهد کشت……..

  5. انگیزه هاشمیانی گفت:

    کاشکی در همون دوران کودکیمون باقی میموندیم تا به جای دلامون سر زانو هامون زخم میشد….قطار !راهت رابگیربرو.نه کوه دیگر توان ریزش دارد نه ریز علی پیراهن اضافه !!هیچ چیز مثل سابق نیست.

    • بختیار ذوالفقارخانی گفت:

      بانو انگیزه گرامی
      بسیار زیبا احساس درون را به قلم کشیدید.تبریک. والبته سپاس از مهری که به بنده ورزیدید

  6. بختیار ذوالفقارخانی گفت:

    سپاسگذار از لطفتون و استدعای بنده اینه که همه خاطرات خیلشون رو بنویسند تا هم یاد آوری بشه هم از گم شدن فرهنگمون در لابلی تمدن قرن بیست ویکمی جلوگیری کنیم

  7. alisangesari گفت:

    بختیار خان اول تبریک میگم که این همه با احساس خاطره نوشتی. ما رو هم بردی به دوران کودکی خودمون واقعا عالی بود.

  8. بهروزمستخدمین گفت:

    یاد کودکی بخیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تبلیغات