کودکی یادش به خیر (محرم قدیم)

نمیدونم از کجا و چطوری یاد محرمهای قدیم افتادم… مراسم در سنگسر بر خلاف تعطیلی رسمی عاشورا تاسوعا، دو روز زودتر شروع میشد. دغدغه همیشگی ما که میخواستیم بریم زنجیر زنی، فرار از مدرسه بود. دبستان شاهپسند یک راه خروج بیشتر نداشت که اونهم درب وروودیش بود که توسط فراش تنومند دبستان حفاظت میشد.
چند تا معلم سنگسری داشتیم که اونها هم بی میل به فرار ما نبودند.
کلاس اول بودیم که یکی از معلمها به چند تا از بچه ها گفته بود آقای رفیعی(مدیر سمنانی دبستان)اجازه نمیده ،شما اونقدر یا حسین ،یا حسین کنید تا یکی به دادتون برسه.
با چراغ سبز ایشون که اگه اشتباه نکنم آقای حُر بودند تمام مدرسه به فریاد در آمد:
یا حسسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییییییین
یا حسسسسسسسسسسسسسسسسیییییییییییییییییییییییییییین
و آنقدر فریاد زدیم که گلومون خشک شده بود. با فریاد یکی از بچه ها همه ساکت شدند:
سیستونی غلومحسین بمه(خدا رحمتشون کنه). غلامحسین از حسینیان بودند و از حسینیه اعظم که فاصله زیادی تا دبستان شاهپسند داشت صدای ما را شنیده بود و به استمداد آمده بود.
بخاطر دارم یکی از درب دفتر بیرون آمد و خطاب به ما گفت:مدیر اجازه نداد ادامه بدید.
ما هم که حسابی شاکی شده بودیم اینبار جلوی درب دفتر وبا صدایی بلندتر فریاد زدیم: ییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاااااااااااااااااااا حححححححححححححححسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییییینننننننننن
هنوز غلامحسین به درب ورودی مدرسه نرسیده بود که مدیر مدرسه با اون ابروهای پر پشت و قیافه جدیش به فراش اشاره کرد که درب را باز و مانع خروج ما نشود
غلامحسین در پیش رو و ما پشت سر یا حسین کنان بسمت میدون(حسینیه اعظم) روانه شدیم.
واین برای تمام مدارس سنگسر و همه ساله باب شد……..کودکی یادش بخیر