تاریخ : ۱۲ فروردین ۱۴۰۲
هند ، سگسار و سنگسر

روان پزشک و کارشناس ارشد زبان شناسی

چندی پیش مقاله ای از استاد فریدون جنیدی که از مفاخر ملی ما در حوزه پژوهش های ادبی و باستانی هستند در مورد وجه تسمیه نام شهر های ایران می خواندم . موضوع در مورد نام کرمان بود و اینکه ترکیب کر+ مان هرکدام چه ریشه ای داشته و از کجا آمده است . در این مقاله به نکته جالبی برخوردم وآن فرایند حذف ” د ” از پایان برخی از واژه ها در فارسی امروز بود از جمله نام منطقه کن در تهران که در اصل ” کند” بوده است. و جمله معروف تهرانی های قدیم که وقتی می پرسیدند ، ساعت چنده ؟ در جواب می گفتند سولقون بالای کنده.
با کمی تامل در واژه کند و با توجه به آشنا بودن این واژه در زبان سنگسری ناخودآگاه انبوهی از واژگان زبان سنگسری در ذهن متبادر می گردد که “د” انتهایی آن همچنان محفوظ مانده ولی در زبان فارسی حذف گردیده است. مانند
چمند ← چمن
یاسمند ← یاسمن
فند ← فن
هومند ← هومن
و بسیار واژگان دیگر که می توان با کمی تامل یافت و به لیست اضافه کرد. از بین این واژگان دو واژه بصورت ویژه نظر من را جلب کرد که عبارتند از
رود هند ← رودهن
بومهند ← بومهن
این دو واژه که نام دو شهر در دل کوه های البرز بوده و از دیرباز کوچروهای سنگسری بعلت مراتع و ییلاقاتشان در اطراف آن مراوده بسیار با آنها دارند زمانی اهمیت می یابند که با پی بردن به اصالت شکل واژه هند در تلفظ آنها رازی بزرگ از گفتارهای کهن ایران زمین در شاهنامه گشوده می گردد.
همانطور که همه می دانیم و در شاهنامه خوانده ایم، سام پهلوان پس از آگاهی یافتن از رنگ پوست غیر عادی فرزندش که کامل سفید بوده و در آن زمان این را به فال بد می گرفتند و نشانه ای از گناه والدین می دانستند بسیار اندوهگین شد و ناچار شد جهت دور ماندن از این رسوایی پنداشته شده فرزندش را در دل البرز کوه که سیمرغ در آن آشیان داشت رها کند.
فرود آمد از تخت سام سوار به پرده درآمد سوی نوبهار
چو فرزند را دید مویش سپید ببود از جهان سر به سر نا امید
سوی آسمان سر برآورد راست ز دادگر آنگاه فریاد خواست

اگر من گناهی گران کرده ام و گر کیش آهرمن آورده ام
به پوزش مگر کردگار جهان به من بر ببخشاید اندر جهان

بفرمود پس تاش برداشتند وزان بوم و بر دور بگذاشتند
به جایی که سیمرغ را خانه بود بدان خانه این خرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد بر این روزگاری دراز

و بعد از چند سال که کودک توسط سیمرغ بزرگ می شود ، سام کسی را در خواب می بیند که از کوه هندآمده و به زنده بودن فرزند وی را بشارت می دهد. سام با شرح ماجراهایی که در ابیات ذیل در شاهنامه اشاره رفته است به کوه هند در البرز رفته و سیمرغ کودک را به وی تحویل داده و سام با پوشانیدن لباس پهلوانی به وی به شهر باز می گردد و این بازگشت به شهر نیز به درازا نکشیده و با یک اطراق شبانه در دشت که اشاره رفته می توان مسیری دو سه روزه را برای آن در نظر داشت.
به سام نریمان رسید آگهی از آن نیک پی پور با فرهی
شبی از شبان به داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود
چنان دید در خواب کز هندوان یکی مرد بر تازی اسب دوان
ورا مژده دادی به فرزند او بر آن برز شاخ برومند او

چو شب تیره شد رای خواب آمدش از اندیشه دل شتاب آمدش
چنان دید در خواب کز کوه هند درفشی برافراشتندی بلند
جوانی پدید آمدی خوب روی سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپش بر یکی موبدی سوی راستش نامور بخردی
که ای مرد بی باک ناپاک رای دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه گر مرغ شاید همی پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهو است بر مرد موی سپید تو را ریش سر گشت چون خنگ بید

چو بیدار شد بخردان را بخواند سران سپه را همه برنشاند
بیامد دمان سوی آن کوهسار که افکندگان را کند خواستار

سراپای کودک همی بنگرید همی تاج و تخت کئی را سزید
بر و بازوی شیر و خورشید روی دل پهلوان دست شمشیر جوی
سپیدش مژه دیدگان قیرگون چوبسد لب و رخ به مانند خون
دل سام شد بهشت برین بر آن پاک فرزند کرد آفرین

تنش را یکی پهلوانی قبای بپوشید و از کوه بگزارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست همان جامه خسرو آرای خواست
سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند

چو اندر هوا شب علم برگشاد شد آن روی رومیش زنگی نژاد
بر آن دشت هامون فرود آمدند بخفتند و یکبار دم بر زدند
چو بر چرخ گردان درفشنده شید یکی خیمه زد از حریر سپید
به شادی به شهر اندرون آمدند ابا پهلوانی فزون آمدند

در ادامه این داستان منوچهر از شنیدن این خبر خوشحال و نوذر را سوی سام روانه کرده و از او می خواهد که عازم زابلستان گردد.
وزین جای سوی زابلستان شود بر آیین خسروپرستان شود

با تامل در این روایت دو نکته در ذهن متبادر می گردد.
یکم آنکه کوه هند نام کوهی در همین رشته کوه البرز بوده و نباید با نام کشور هند اشتباه شود و نام سنگسری شهرهای رودهن و بومهن بخوبی بر این موضوع صحه گذاشته و بایستی هند مورد نظر را در حوالی این دو شهر که نام آنها منتسب به آن بوده و همگی در البرز واقع اند یافت.
نکته دوم شهری است که سام ساکن آن بوده و قاعدتا رها کردن فرزند در نزدیکی آن شهر صورت گرفته و بازگشت نیز به فاصله زمانی نه چندانی به آن صورت می گیرد و می توان فرض را بر آن قرار داد که این شهر همان سنگسر بوده که با نام قدیم سگسار می شناسیمش.
برای تایید نکته دوم می توان به بخش های دیگر شاهنامه که به سام و سگسار اشاره رفته است رجوع کرد.
همانطور که می دانیم یکی از برهه های حساس در طول تاریخ زمانی است که شاه می میرد . و تا مسلط شدن شاه جوان و ضعفی که در قدرت بوجود می آید ممکن است فرصت برای افرادی که سر ستیز به هر علتی داشته باشند فراهم و هرج ومرج جامعه را فرا گیرد . در زبان سنگسری به اینچنین برهه هایی “شامَرتی سال ” گویند .در شاهنامه این واقعیت بخوبی در زمانی که پادشاه ایران منوچهر دار فانی را وداع گفته و نوذر بر تخت می نشیند بازتاب یافته است و شاه جوان که نگران برخی آشوب های داخلی است به سام که در سگسار مازندران است نامه نوشته و وی را به مرکز فرا می خواند.
چو از روی کشور برآمد خروش جهانی سراسر برآمد به جوش
بترسید بیدادگر شهریار فرستاد کسی نزد سام سوار
به سگسار مازندران بود سام فرستاد نوذر بر او پیام

کنون از خداوند خورشید و ماه ثنا بر روان منوچهر شاه
ابر سام یل باد چندان درود که آید همی ز ابر باران فرود

همیشه دل و هوشش آباد باد روانش زهر درد آزاد باد

که تا شاه مژگان بر هم نهاد زسام نریمان بسی کرد نام
همیدون مرا پشت گرمی بدوست که هم پهلوان است و هم شاهدوست
نگهبان کشور به هنگام شاه ازویست رخشنده فرخ کلاه
کنون پادشاهی پرآشوب گشت سخن ها از اندازه اندر گذشت
اگر برنگیرد وی آن گرز کین ازین تخت پردخته ماند زمین

چنین به نظر می رسد و قاعدتا اینچنین است سام در زمان آرامش که در زمان منوچهر شاه در کشور برقرار است و نیاز به حضور وی در مرکز نیست در موطن خود باشد که با این نامه مشخص می شود موطن وی سگسار بوده و کوه هند و البرز و روایت زاده شدن زال نیز که پیشتر اشاره رفت نیز با این نظر همخوان است و بهر حال بوجود آمدن شرایط ویژه بعد مرگ شاه موجب فراخوان وی به زابلستان برای همراهی با شاه جدید گردیده است .
بهر حال، غرض از این گفتار نه تعصب قومی و مکانی و نه تفسیر شاهنامه است . سراسر ایران سرای ما است از سنگسر و سگسار تا زابل و از مهاباد تا زاهدان و از تبریز تا هرمزگان. همه چونان محله های یک شهر بعنوان ایرانشهر بوده و آنچه مهم است فرهنگ این مرز و بوم است و از اصلی ترین میراث این فرهنگ، ” در کنار مقولاتی همچون هنر ، پوشاک ، معماری و…” زبان مادری است و دیدیم که با رجوع به زبان سنگسری بعنوان یکی از زبان های ایرانی چگونه می توان به وجوهی از مفاهیم در شاهنامه که سند ملی ماست دست یافت که زبان فارسی به تنهایی از عهده آن بر نمی آید.
بعنوان ارزانترین و بصرفه ترین قدم در پاسداشت فرهنگ و به ویژه زبان باید به دستاورد های علمی رجوع و از صحبت کردن با کودکان خود به زبان مادری دریغ نورزیم . باید این واهمه را که کودکان ممکن است دچار ضعف در مدرسه و آموزش و تعاملات اجتماعی گردند از خود دور کرده و به جد در تعامل با کودکان خود با زبان مادری کوشا باشیم و به این اکتفا نکنیم که خودشان یاد می گیرند و این نگرش نوعی به بیراه رفتن و ترویج افکار غیر علمی است چونانکه در پیشگیری و درمان بیماری کوید چشم پوشی از دستاوردهای علمی روز کردن و به روغن بنفشه اکتفا کردن است . اگر آموزش خط و دیپایین و به نوشتار درآوردن زبان برایمان سخت باشد لااقل باید به کمترین مقدار که حرف زدن به زبان مادری و زبان سنگسری یا هر زبان بومی دیگر خود را موظف نموده و اندیشه های غلط را از خود دور و از دستاوردهای علمی روز در زمینه فواید زیستی و فرهنگی و روانشناختی و حتی اقتصادی تعامل با زبان مادری استفاده نماییم.
احمد صداقتی
نوروز 402

برچسب‌ها:, , ,


یک پاسخ به “هند ، سگسار و سنگسر”

  1. فرشید گفت:

    سام به سگسار لشکر میکشه که اونجا رو فتح کنه نه اینکه ساکن اونجا باشه
    در واقع ماموریتی بوده که منوچهر به سام میده تا سگسار رو مطیع کنه و سام مدت ها درگیر بوده اونجا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تبلیغات