آرشیو ‘ خاطرات خیل’
بزغاله کوچک من
در دوران کودکی علاقه عجیبی به حیوانات داشتم و از همه اونها بیشتر عاشق بره و بزغاله های کوچک (خالک) بودم. بره و بزغاله هایی که در تابستان به دنیا می اومدند و ما بچه …
خاطرات خیل : وَلدَرِه
نام ییلاق(خیل ما)(اِملا)بود که (کَس اِملاوُو=املای کوچک)و (وَلدَره=دره کجو معوج)هم از اجزاء خیل ما بود.وَلدره در ضلع شمالی و بر بلندای روستای(لاسِم)بود که البته درآن موقع هنوز از جاده و تکنولوژی خبری نبود و بسیار …
خواهرم محبوبه
پیشاپیش از مادر مهربان و یا هریک از عزیزانم که بهر علتی از انتشار این یادداشت خشنود نیستند عذرخواهی می کنم.) پسرزائی و پسرداری در ایل و روستا و حتی شهر پرمدعی همیشه افتخار بوده و …
یادداشتهای سنگسری دختر (3)
این آسودگی سگ ها وقتی که در لوای سایه شیروانی این"ککه" و آن"ککه" استراحت می کردند ،حس بسیار خوبی به من می داد.وقتی استراحت می کردند، آسوده بودند؛ وقتی پارس واق واق می کردند فعال …
خاطرات خیل املا
کودکانی9یا10ساله بودیم. تصمیم جمعی گرفتیم تا مردشدنمان رابه رخ مردان خیل بکشیم. تصمیم گرفتیم برخلاف روزهای قبل که هیزم را بصورت کوله بار میاوردیم ،مثل مختبادها وبزرگترها چهارپا ببریم و باری بسیار بزرگتر به خیل …
تبلیغات