تاریخ : ۲۳ مرداد ۱۳۹۱

وظیفه من موقع پختن نان،بردن نان از “تندورسر” به داخل “گوت “بود.باید “برگافه” رو هم پشت سرم می بستم که “اسبه” تو “گوت” نره چون کسی تو گوت نبود و همه “تندورسر”بودند.

اینجا تهران،ساعت 12و 25 دقیقه شب 25 تیرماه 1391،داره بارون می یاد و رعد و برق می زنه،به یادتون می یارم بارون های شدید “خیل” رو که بیل به دست و نایلکس به سر از “گوت” بیرون می پریدیم تا تو مسیر آبی که راه افتاده بود،”کیله” درست کنیم تا آب وارد گوت نشه.به یادتون می یارم شبنم هایی رو که روی پرزهای گوت می نشستند و صدای برخورد تند قطره های بارون به شیروانی “ککه”ها و …

شما هم صدای این تصویر را می شنوید که احساس کسی را که ثبتش کرده،فریاد می کند؟ “من عاشق خیل هستم”.
عکاس،خانومی است که از دانشجویان برگزیده کشورهستند؛ تابستانها با موتور برق و لپ تاب و کلی کتاب زبان به خیل می رود و تک تک گوسفندانی را که می دوشد،می شناسد، یکبار که هنگام عزیمت از خیلشان با او همسفر بودم،دیدم که زمانی که خیلشان کم کم بین تپه ها گم می شد،پهنای صورتش خیس اشک بود.

این کوچه-ی-سنگسر، منو یاد شعر “کوچه” فریدون مشیری می اندازه،یه کوچه با حال و هواهای قدیمی و شاعرانه،این عکسو تقدیم به همه دختر پسرای عاشق سنگسر می کنم.

اینجا “ارجمند” ، آی لاو یو خیلخون کاتا

 

به گمانم خانه مرحوم ناصر کی پور یکی از قدیمی ترین خانه های سنگسر است که در زمان قاجار ساخته شده و خانه ای اعیانی به شمار می رفته است. واقعا زیبا بود.به سنگفرش ها دقت کنید،کاشتن سنگ تو زمین،این هم یه جور موزاییک کردن بوده است.

یک وقتی که دخترهای”خیل”دور هم جمع می شدیم و گپ می زدیم بعد از “تندور” بود که تنور نقش یک میز گرد رو بازی می کرد ،تو همون یه دایره کوچک 5،6 جفت پا داخل می شد و از گرمای مطبوع و ملایم تنور لذت می بردیم و حرف می زدیم.اما گرمای مطبوع تر،گرمی دلهای به هم پیوسته ما بود.انگار اون جمع به هم فشرده مهربان،مرکزی برای او ن طبیعت بی مرز ییلاق می شد چون اون یه تکه دایره یک کانون مهر و انرژی می شد.

اذان “خیل”/به بهانه رمضان
اون کانالی که رادیو در “خیل “می گرفت ،احتمالا شبکه مازندران بوده،غروب ها اذان “موذن زاده اردبیلی” رو پخش می کرد،همه جا رو تاریکی داشت می گرفت و شعله های کمرنگ “فنر”ها توی “گوت “ها انگار که با وجود نحیفشون می خواستند در برابر عظمت فراگیر شب در خیل بایستند و با وجود کم توانی اما تمام مایه خودشون رو برای ما بگذارند.فنرها کم کم روشن می شد و شب کم کم فراگیرتر و عمیق تر و من نشسته روی سکوی برگافه، رنگ غروب خورشید رو روی کوه ها تماشا می کردم که چطور به سرعت تغییر می کرد،کم کم آتش گرم کردن شیر”بره” بعد از ظهر در گوت ها روشن می شد و رمه ها از خیل دور می شدند،و کم کم صدای اذان از رادیو در فضای گوت پخش می شد.

 

اذون بوات. بفرمین آفطار.شرمنده فقط ، نفری که استکون وشتر ونسرنده.

می رفتیم چشمه آب بیاریم. یه تیکه ای از راه پر از چمن بود، زمین زیرش گل بود. من دمپایی پام بود،بچه بودم ،علیر غم تلاشم برای پیدا کردن راه،گاهی پاهام تو گلزار فرو می رفت.زمین از وفور آب سیراب بود و مشعشع از آبستنی رویش و بالندگی ،همیشه خواستم زندگی ام اونقدر از عشق سیراب باشه که پای عقل توش فرو بره و از راه بمونه.

با همکلاسی ام صحبت شده،گفتم اصلیتم سنگسری است،گفت یه همکار سنگسری دارند،اتفاقا آدرس داد می شناختمشون،دفعه بعد اومد گفت که همکارش هم منو شناخته و گفت:به ایشون هم گفتم مثل اینکه سنگسری ها مردمان باهوشی هستند.خدایی اش نقل قول کردم.عکس زیر هم سند تشخیص همکلاس ام هست،یک خیل رفق در گوت

آزادی درونی،به نظر من قشنگترین حسه.درجه های آزادی درونت که بیشتر می شه ،از ابعاد و محدودیتها مستقل تر می شی و تعریف نشده تر و این حس آلوده به عدم، در وصف نمی گنجد….. عکس:ارجمند/عکاس:خودم

گاهی باید از دیوارها گریخت تا همواره هوشیار بمانیم که “بی حد تر از آنم که در احاطه دیوارها بگنجم”.من عاشق خیل هستم چون با او بی مرزی و یگانگی با عالم را تجربه کرده ام و این همان است که معشوق با آدمی می کند.

نو گودر کو پس دا،هر وقت وارش می واره،هم مسینون خاشال وامی بین و میا” امست اگه خدا بخاهه صحرا سوز بونده”.امست از نو سالها بو،اینجو ارجمند در اردیبهشت امست، واش تا زونئیی به ژور می رسه.

 “ایی که سنگسری/انی سرزنده دری”، این ذاکری یکی از اشعار مرحوم کیانوش حیدریه است. این کتاب در جشنواره فروخته می شد که توفیق عکاسی هم حاصل شد.

روی سنگی نشسته ای و به دامنه تپه ها -ولا دیمه ها- و دشت ها نگاه می کنی،به وضوح کامل می بینی که یک حرارتی از روی زمین بلند می شود،خدای من این حرارات نیست بلکه آهنگ حرکت جاروها با نوای باد است؛یعنی مادر طبیعت چه نوازش ها که در آستین ندارد وقتی که خودت را در دامانش می افکنی.

دقت کردید در ادبیات سنگسر کلمه”شما” وجود نداره و باید مخاطبت رو با “تو”خطاب کنی؟!
یه بار با شوهر عمه ام یه بحث داغی می کردم.تا رفتند خواهرم گفت:چطور به کسی که جای پدرته راه به راه می گی تو.گفتم بابا چی بگم؟ادبیات سنگسری “شما”نداره.مگه می گفتم “جنابعالی”که خیلی بی مزه و رسمی بود.یادم اومد که “عامپور”- م بهم می گفت “جنابعالی” و من یه جورایی به نظرم می اومد شاید داره مسخره ام می کنه و بهم کنایه می زنه. اما حالا می فهمیدم اون بنده خدا هم مثلا داشته ادب به جا می اورده و از کلمه شما استفاده می کرده.

انسان به وسعت جهان هستی است.

مونگار شو  مونگو جون تو کی دره ا ته بلا / مونگار شو مونگو جون مم دور دره ا ته بلا


30 پاسخ به “یادداشتهای سنگسری دختر (2)”

  1. راضیه گفت:

    دلم واس خیل و قدم زدن با پدرم تنگ شده……

  2. راضیه گفت:

    سلام واقعا الان دارم گریه میکنم………. همین…..

  3. سنگسری دوختر گفت:

    علی عزیز،درود بر شما
    حقیر در فیس بوک با همین نام فعالیت می کنم.
    در نظر دارم یک وبلاگ به همین نام بسازم.
    همچنین مایلم اگر خداب خواهدف پستهایم را به صورت کتاب عرضه کنم.
    گلستان عزیز،درود بر شما
    فکر کنم شما درست بفرمایید،بنده اطلاع دقیق ندارم.ممنونم عزیزم

  4. گلستان گفت:

    درود بر سنگسری دختر.
    به احتمال قوی
    عکس شماره 12(عکس ارجمند-عکاس: خودم)مربوط به منطقه بزمیچال( سله بن) می باشد. با تشکر از زحمات جنابعالی

  5. چالژ- ذوالفقاري گفت:

    سلام و درود برشما
    خیلی عالی بود اگه امکان داره خودت را معرفی کن و ایمیل یا آدرس سایت بدین تا شبکه مجازی سنگسری ها ختم به این پاتوق نشه…

    “قربون هرچی سنگسری درن بشوی”
    علی

  6. آرش خوبانی گفت:

    زیبا.

  7. عباس ... گفت:

    مثل همیشه عالــــــــــــی بود…

    ت دستی بلا

  8. سنگسری دوختر گفت:

    مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
    سپاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااس
    شدم لبو از خجالت
    کوچیک شما هستم مهربانان

  9. بختیار ذوالفقارخانی گفت:

    دروود
    بسیار عالی
    سپاس از زحمت فراوانی که متحمل میشوید.
    این مطالب شنیدنی و تصاویر دیدنی خاطرات همشهریان را به روز خواهد کرد و همشهریانی که در خارج از کشور و خارج از سنگسر هستند در لحظاتی هر چند کوتاه از احساس غربت دور خواهند شد که اینکار جای تقدیر فراوان دارد. خسته نباشید دلاور بانوی سنگسری

  10. asghar گفت:

    با سلام
    بسیار عالی بود
    واقعا ما رو بردید به دوران کودکی و خیل خونی
    اینقدر مطب و تصاویر قشنگ و پر محتوی بود که دل هر سنگسری رو شاد میکنه
    ممنون از زحمات بیدریغ همشهری عزیزیم

    الهی ته عمر هزار ببو

  11. مهدی گفت:

    سلام بر سنگسری دختر.
    در جامعه ای که برخی از دخترها در پی آخرین مد لباس و فشن های متفاوت غربی هستند و از قرآن و اسلام فاصله گرفته اند و رو به فرهنگ غربی آورده اند به وجود شما به عنوان یه مهدی شهری ( سنگسری ) که از آداب و سنن فاصله نگرفته ای ، افتخار می کنم.درود بر فرهنگ اصیل سنگسری و درود بر تمامی پدران و مادران سنگسری .

  12. روح االله مستخدمین حسینی گفت:

    عاشق دیگی سنکسرییم

  13. سنگسری دوختر گفت:

    از ابراز لطف تمام دوستان متشکرم و مفتخرم که نوشته های مرا می خوانید/می خواهم در بخش” پاسخ دادن” هر دیدگاه، با هم گپ بزنیم اما نوشته هام اونجا ارسال نمی شه/نمی دونم چرا/شاد شاد باشید/کوچیک شما سنگسری دوختر

  14. اسفندیار گفت:

    سلام
    م خاره دت
    ته خونا بدون

  15. ali گفت:

    سلام بر ته سنگسری دوختر واقعا دستت درد نکنه خسته نباشی.کودکی ها برام زنده شد.درسته اونجا نیستم ولی با سایت شما خودمو اونجا میبینم.بازم ممنون ممنون ممنون

  16. محمد گفت:

    خوشا به یادی نو سالا نه غم بو نه درد و بلا
    به نقل از اقای صحابی فر
    واقعا دلم گرفت
    ممنون از شما سنگسری دوختر

  17. گلبانو گفت:

    با سلام
    آخرین باری که به ییلاق رفته بودم 6 ساله بودم چیزهای زیادی از آن موقع یادم نمی آید اما زمانی که خاطرات پدر ومادر و به خصوص دختر عموم را که بزرگتر از من بود و با آب و تاب برایم تعریف می کرد عکسهایی از آن موقع را با همدیگر نگاه می کردیم و…با نوشته های دلنشین شما که هرچند وقتی خسته از سر کار و ترافیک تهران به خانه بر می گردم و مطالب شما را می خوانم احساس شعف و سر زندگی کرده و ارزو می کنم که ای کاش همچنان خیل و سنت آن برقرار باشد و آن شور زندگی در همه مراحل زندگی پایدار و همچنان مازنان و دختران سنگسر با قلبی آکنده از عشق به وطن وآیین خود سهمی در احیا فرهنگ خود داشته باشیم. باسپاس

  18. حسن کچل گفت:

    سلام.خانوم سنگسری دختر ازتون ممنون بابت مطالب و عکسها.دل گرفته یاد بچگیام افتادم یاد چمن زارها کوهها دشتها زیباییهای خیل.گوسفندها و آواز دل نشین بره ها و مادراشون که مثل سمفونی زیبا و گوش نوازه.کاش میشد اون روزا برگرده.کاش اون روزا بزرگتر بودم و میفهمیدم ارزش این میراث بزرگو.کاش کاش کاش. . .
    ممنون از این همه عشقتون.پاینده باشید

  19. اس اس گفت:

    بنام یزدان پاک
    سنگسری دختر ، درود
    باز هم از متن بسیار جالبتان لذت بردیم به خصوص جایی که به تلفیق فراگیری علم و دانش و انجام وظایف عشایری و سنتی اشاره نمودید. امیدوارم هم سنگسری کاتاها و هم سنگسری دخترها این موضوع بسیار مهم را با هم ادامه دهند .

  20. مطالب وعکس های شما نظر همه ی مردمان پاک نهاد سنگسر رابه اصل خودشان «خیل» معطوف ورهنمون می سازد.
    هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش/ بازجویدروزگار وصل خویش
    که«خیل» مقدس است و«خیل خون» گرامیست و بی گمان در کنار«خیل مال » جاپای خداست.
    زندگی سنگسری بدون «خیل» هیچ است .«خیل» جلوه گاه عظمت وافتخار هر سنگسری آزاده است.
    از توجه وعنایت شما به این مهم بسیار سپاسگزارم.

    • سنگسری دوختر گفت:

      آوای سنگسر عزیز من یکی که بخشی از هویت خود را در خیل جا نهاده ام و لابه لای این کلمات آن را می جویم.بسیار متشکرم از مهربانی و لطف شما/درود

  21. حمیدرضا گفت:

    بسیار شکیل و دل نشین .

    باز هم درود بر تَ سنگسری دختر

  22. مشاور املاک گلستان گفت:

    فقط جهت یادآوری
    فرهنگ دهخدا : شما. [ ش ُ ] (ضمیر) ضمیر جمع مخاطب . ضمیر شخصی منفصل دوم شخص جمع. گاه احتراماً مخاطب را به جای تو، شما خطاب میکنند؛ بخصوص آنجا که پایه و مقامی برتر از متکلم داشته باشد و این اصطلاح چنان رواج یافته که اگر برخی از افراد طبقات اجتماع را تو خطاب کنند حمل بر تحقیر و توهین میکند. معمولاًفعل آنرا نیز بر صیغه ٔ جمع مخاطب آورند مانند: شما فرمودید
    در گویش سنگسری هم میشود استفاده کرد مانند : آمپور خا بواژین… !!
    اما باز هم شکیلتر از آن : آمپور تو بوا …

  23. مشاور املاک گلستان گفت:

    با سپاس از نویسنده محترم (ته خونابدون) فقط جهت یادآوری: در گویش سنگسری واژه (خا) بمعنای (شما) وجود دارد که می شود جهت احترام به مخاطب هم استفاده کرد
    مانند: خا سایت د خونندی مه دل واشونده خا خونابدون.
    اما شکیلتر از آن :ته سایت د خونندی مه دل واشونده ته خونابدون.

    • سنگسری دوختر گفت:

      خلی لطف دانده عامپور، اما نون “خا” کو تو وانده به جمع مه نظر اطلاق بونده و که فرد ده بنشینده بواژه،نسته مگه؟

  24. حمید گفت:

    سلام
    باز هم مثل همیشه شکیل و زیبا .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تبلیغات